“امروز از خواب که بیدار شدم به سراغ کتابخانه‌ام رفتم” انگار دلم یک مقدار مطالعه می‌خواست. ‌کتاب گلستان سعدی را برداشتم‌‌ . درباب ششم “ضعف و پیری” حکایت شماره ۶ را خواندم سبک جناب سعدی سهل ممتنع است نوشتار و اشعاراو بسیار روان و ساده است. وقتی تلاش می‌کنیم مثل او روان و ساده، بنویسیم نمی‌توانیم. این کاربرخلاف انچه در نگاهمان به نظر می رسد روان و ساده نیست. وقتی به جهل جوانی بانگ‌بر مادر زدم‌. دل ازرده به کنجی نشست و گریان همی گفت: مگر خردی فراموش کردی که درشتی می کنی؟ من‌امروز تصمیم گرفتم‌ بر اساس حکایت گلستان سعدی، یک حکایت به سبک خودم بنویسم. روزی از غرور جوانی بانگ بر مادر زدم جواب آمد :  هان ای درشت گوی تو بودی !  مگس از خود نراندی به جز شیر مادر ننوشیدی؟ با شیر مادر توانا شدی با فکر مادر را ه جستی، این چنین از مادرجان گرفتی ! صورتش‌از آب دیده شستی؟ بر اساس حکایت شماره ۶ در باب ششم گلستان سعدی، این حکایت رابه سبک خودم نوشتم‌. ❤ طاهره ترسلی #یادداشت_ر‌وزانه

“امروز از خواب که بیدار شدم به سراغ کتابخانه‌ام رفتم”

انگار دلم یک مقدار مطالعه می‌خواست.
‌کتاب گلستان سعدی را برداشتم‌‌ .
درباب ششم “ضعف و پیری”
حکایت شماره ۶ را خواندم سبک جناب سعدی سهل ممتنع است نوشتار و اشعاراو بسیار روان و ساده است.
وقتی تلاش می‌کنیم مثل او روان و ساده، بنویسیم نمی‌توانیم.
این کاربرخلاف انچه در نگاهمان به نظر می رسد روان و ساده نیست.
وقتی به جهل جوانی بانگ‌بر مادر زدم‌.
دل ازرده به کنجی نشست و گریان همی گفت:
مگر خردی فراموش کردی که درشتی می کنی؟
من‌امروز تصمیم گرفتم‌ بر اساس حکایت گلستان سعدی، یک حکایت به سبک خودم بنویسم.

روزی از غرور جوانی بانگ بر مادر زدم
جواب آمد : 
هان ای درشت گوی
تو بودی !  مگس از خود نراندی
به جز شیر مادر ننوشیدی؟
با شیر مادر توانا شدی با فکر مادر را ه جستی،
این چنین از مادرجان گرفتی !
صورتش‌از آب دیده شستی؟

بر اساس حکایت شماره ۶ در باب ششم گلستان سعدی، این حکایت رابه سبک خودم نوشتم‌. ❤
طاهره ترسلی
#یادداشت_ر‌وزانه

به اشتراک بگذارید
جدیدترین مطالب من:

عضویت در خبرنامه

بخش‌های سایت من:

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پست های مرتبط

“دوست و همراه من در غم و شادی زندگیم” دوستی دارم که هیچ وقت، فراموشش نمی‌کنم. در تمام لحظات زندگی با من بوده و خواهد بود. در جشن ها و جشنواره‌ها ! در کارگاه هایی که آنلاین کلاس داشتم این دوست راز دار من هم است. رمز کارت بانگی و رمز ورد به کانال تلگرام و اینستاگرام و سایت من را، می‌داند. از دستش خیلی عصبانی هستم چون تمام وقت من را گرفته است. به او گفتم: _دیگه نمی‌خواهم ببینمت، به او خیلی برخورد، او هم خودش را از چشم من پنهان‌کرد!  به ساعتم نگاه کردم می‌خواهم به  مهمانی بروم .‌ باید اسنپ بگیرم . هر چه دنبال این دوست عزیزم گشتم پیداش نکردم اخه مجبور شدم به پاش افتادم به او التماس‌کردم  . از صبح، تا حالا من شروع کردم به التماس کردن ازدوستم، تو را خدا !  بیا دیگه قول می دهم از دستت عصبانی نشوم. یکدفعه موبایلم زنگ‌خورد مادرم بود. گفت : امروز دیر به مهمانی نرسی. از مادرم خدا حافظی کردم وسریع اسنپ گرفتم. در بین راه مو بایلم را به قلبم چسبانده بودم و به او گفتم: تو عشق من هستی، مگر من می‌توانم حتی لحظه ای از تو دور باشم‌. طاهره ترسلی #یادداشت_ر‌وزانه #نوشته‌های‌من