°نیم نگاهی به پاییز: ازپنجره به بیرون نگاه کردم، چه نقاشی زیبایی! برگهای بعضی از درختان زرد، بعضی دیگر نارنجی، بعضی دیگر قرمز، بعضی
من یک مرد هستم. باصدای زنگ ساعت از خواب بیدار شدم ! یعنی من کجا قرار است بروم فهمیدم امروز در سواحل خلیج فارس میخواهم قدم
مهنازامروزاخرین امتحانش را داد مادر مهناز به او گفت: _خوب خانم روانشناس خسته نباشی خیلیخوشحالم که دخترم، دردانشگاه، روانشناسیخواندهاست. مهناز، البوم را برداشته بود
(صدای مادرم ) ” دلم پنجرهای میخواهد به باغ پاییزی و صدای خش خشِ برگها، زیر قدم هایم دلم می رود به سال هایخیلی دور،